موازنه قوا و روابط راهبردی چین با ایالات متحده امریکا
چکیده
نظریه موازنه قوا یکی از مهمترین نظریههای مربوط به نظم یافتگی سیاست بینالملل میباشد «شخصیت» و «نقش» قدرتهای بزرگ در ایجاد، استمرار و حتی تزلزل نظم در زندگی اجتماعی بینالمللی توسط نظریههای متفاوت منجمله نظریه انتقال قدرت و موازنه قوا مورد توجه قرار گرفته است. نظریه موازنه قوا ادعا میکند که الگوهای جاری در سیاست بینالملل بر اساس منطق موازنه شکل میگیرند. رشد و افزایش قدرت موجب شکلگیری کنشهای استراتژیک بازیگران عمده بینالمللی شده و این امر ثبات و تغییر در نظام بینالملل را سبب میشود. در نتیجه، عامل «رشد قدرت» نقش مهمی در پژوهشها پیدا کرده است. در شرایط کنونی بینالمللی «رشد قدرت» چین به عنوان مهمترین متغیر در مطالعات سیاست بینالملل به شمار میآید. رشد قدرت چین به طور مستقیم با موقعیت و کارکرد و نقش بینالمللی ایالات متحده آمریکا گره خورده و موجب در هم تنیدگی روابط راهبردی این دو کشور میشود. در نتیجه، تعامل استراتژیک چین با ایالات متحده آمریکا به گونهای روزافزون به کلیدیترین پرسش سیاست بینالملل یعنی ثبات و تغییر در نظم یافتگی سیاست بینالملل تبدیل شده است. مقاله حاضر به چگونگی روابط این دو قدرت در دوره پس از جنگ سرد میپردازد. از منظر نویسنده، چهارچوب مفهومی موازنه قدرت، به ویژه در خوانشی که کنت و التز و جان مرشایمر از آن صورت دادهاند، از بیشترین قابلیت توضیح دهندگی در تبیین تعاملات استراتژیک دو کشور برخوردار است. بر این مبنا، نویسنده شیوههای موازنهسازی ایالات متحده در برابر چین و چین در برابر آمریکا را مورد بحث قرار داده است.