مقاله علمی پژوهشی، محمدرضا حق شناس
چکیده: واقعگرایی نوکلاسیک با قرار دادن سرشت آنارشیک نظام بینالملل به عنوان نقطه عزیمت خود، با وجود تلاش مداوم تکمیلی (سازا) برای توضیح آنامولیهای نوواقعگرایی، اغلب از منظر زمینههای معرفت شناختی، متدولوژی و نظری از سوی غیرواقعگرایان مورد انتقاد قرار گرفته است. واقعگرایی نوکلاسیک، تلفیقی از واقعگرایی کلاسیک و نوواقعگرایی است (سطح واحدـ سیستمیک). این نظریه در واکنش به ضد تقلیلگرایی بیش از اندازه نوواقعگرایی ارائه شد. چون نوواقعگرایی یک نظریه سیاست بینالملل است که تنها به تبیین نتایج بینالمللی ناشی از کنش و واکنش کشورها میپردازد. نوواقعگرایی بهمثابه یک نظریه سیاست بینالملل به تبیین و تحلیل رفتار کشورهای منفرد نپرداخته و آن را به نظریه سیاست خارجی وامیگذارد. از این رو واقعگرایی نوکلاسیک ضمن این که مفروضههای نوواقعگرایی را رد نکرده، درصدد تخصیص و اصلاح آن است تا منطبق بر روش لاکاتوشی، برنامه تحقیقی مفیدتری برای توصیف، تبیین و پیشبینی رفتار و سیاست خارجی کشورهای مشخص را ارائه دهد. در این مقاله به بررسی ظرفیتهای این نظریه برای تبیین و توضیح راهبرد کشورها در حوزه سیاست بینالملل و سیاست خارجی پرداخته میشود.